هاله نور

هاله نور

شعر طنز و شاید هم جدی
هاله نور

هاله نور

شعر طنز و شاید هم جدی

محیط زیست

ندارد کسی بهر مسکین کمک
ز نااهل و ناکس تو بینی کلک   
چنان سر به سر گشته دنیا کمین
که سیمرغ هم مانده او در کمک
دگر زیستن هم ندارد محیط
ببین چرخ گردونه شد بی یدک
پلنگی که در اشک او میهن است
چو شیری بباید که دارد فلک
مگر " آسمان بر زمین دشمن است؟"
که دریاچه شد این چنین پر نمک
دگر درد دارم من از اقتصاد
از آن جام جم هم که دارد تَرَک
چنان گشته وارد ز خاقان چین
ز تسبیح و سجاده حتی لچک
که گویی تو تشنه به چشمه رسید
کُشاند عطش را و گرما خُنَک
من از بختِ دولت دلم گشته خون
که گردیده مردود در این محک
بسی رای مردم به خود ساز کرد
گمانم دهد جای آن ها پفک
ز تدبیر، امّیدِ نیکی مجوی
که کرده ز اصلاح خود را بَزَک
چنان حیله در کار هر نان فروش
ببین نان مردم شده پر کپک
بسی جهد و کوشش کنم همچو اسب
پرم همچو ورزش که دارد خرک
پرم با سقوطی همانجا رسم
که آن جا نباشد به زیرش تشک
هر آن کس اوینی شود در جهان
رسد از کمربند، او را سگک
"یکی مرد بیدار جوینده راه"
نگردد مسیرش کج او با کتک

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد