هاله نور

هاله نور

شعر طنز و شاید هم جدی
هاله نور

هاله نور

شعر طنز و شاید هم جدی

حکایت فرزند ناخلف

تو گویی که سهراب رستم نژاد
در این دوره از مادری خوش بزاد
"چو یک ماهه شد هم چو یک سال بود"
قوی و سزاوار و باحال بود   
چو روزش رسیده براین سال سه
فلک گفت آفرین ملک گفت به!!!
در آن سرزمین راه زیبای بود
که در آن دو سد میخ برپای بود
گذر کرد از راه یک کامیون
که بارش کلم بود با onion
به ناگاه پنچر شد او را دو چرخ
که گویی نبود از ازل با دو چرخ
سوارش چنان شد ز خود ناامید
که مویش به سر ناگهان شد سپید
برون کرد همراه خود را ز جیب
تماس و تمنا و امن یجیب
به یک باره آمد یل ارجمند
به پشتش دو کیسه به دستش کمند
به دستش یکی میل و گرز گران
که رستم توانش ز آن ناتوان
رسید و به میدان هماورد خواست
ز فریاد او بر هوا گرد خواست
بگفتا که سازم تو را من درست
که برپا شوی مثل روز نخست
بیامد دو زانو زمین برنشست
چو استاد پیر این جوان چیره دست
فرو کرد در چرخ چوبی کهن
که وصفش نگنجد در این یک سخن
چنانش بکوباند گرز گران
"که پولاد کوبند آهنگران"
به هنگام کوبش برون شد ز پشت
دو باد بلند و یکی هم درشت
که در آسمان گنبدش زد ترک
در آن جایگه کر شد از آن ملک
"اگر کودکان را به کاری بزرگ"
فرستی به کاری که باشد سترگ
بدان باد آن ها فقط باد توست
خرابی برای خود آباد توست
نشاید بزی خرمنی کوفتن
که خواهد دو گاو و سه مرد کهن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد