هاله نور

هاله نور

شعر طنز و شاید هم جدی
هاله نور

هاله نور

شعر طنز و شاید هم جدی

جمهوری نامه

 چند وقتی بود که تصمیم داشتم اتفاقات اون هشت سال کذایی را به صورت شعر در بیارم... تا اینکه چند روز پیش مسمط شادروان ملک الشعرای بهار رو دیدم که اتفاقات سالهای آخر قاجار و قبل از آمدن پهلوی اول را توصیف کرده بود... من هم اون شعرو تضمین کردم و در هر بند یک بیت رو از ملک الشعرا قرار دادم...

"ترقی اندرین کشور مَحال است

خرابی از جنوب و از شمال است"

سگ زردی برادر با شغال است

مدام از این ور و آن ور جدال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

"اگر پیدا شود در ملک یک فرد"

چنان خیزد به پا تا آسمان گرد

پشیمان می­ شود او از عملکرد

بدان اینجا همیشه این روال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

رهایی از ستم است اکتسابی

مسیرش انقلابی انتخابی

"که جمهوری بود حرف حسابی"

ولی اینگونه هم اینجا خیال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

یکی گوید انا المامور و معذور

زند با باتوم و با مشت و با زور

"چنین جمهوری بر ضد جمهور"

همیشه جان من اینجا وبال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

رئیس جمهر است آن مرد دشتی؟

ندارد جز پلیدی جز پلشتی

"نشیند عصرها در توی هشتی"

که باغ پاستور خیلی به حال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

چو آن مردک فضول بد قیافه

نموده رای ملت را کلافه

"که جمهوری بود دارالخلافه"                

دمکراسی کنون رو به زوال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

ندارم از کسی جز او شکایت                   

رسانده او وقاحت را به غایت

"که آن بالا بلند بی کفایت"

و افکار پلیدش بی مثال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

بدیده هاله ای او دور یک سر                 

و تعریفش نموده بود یکسر

"عجب جنسیست این، الله و اکبر"

گمانم این اثرها از ذغال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

ز کشور "متکی" گشته روانه               

 "برای کارهای محرمانه"

که عزلش از وزارت شد فسانه

خدایا این عمل بر من سوال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

عجب خر تو خری گشته دراین بین 

ندیدم این چنین جمع نقیضین

"که جمهوری بود بر گردنم دین"

از آن سو رای مردم پایمال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

"کند از بهر جمهوری هیاهو"                  

بیاندازد دو سه جفتک چو یابو

ندارم انتظاری دیگر از او

که پالان بهر او همچون جوال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

نخوانده درس­ های حق شناسی

ندارد ذره ­ای فکر سیاسی

"زند تیپا به قانون اساسی"

فقط فکرش دلار است و ریال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

فراموشش شده حتی وظایف

در این آخر بر او این گشته واقف

"که جمهوری ندارد یک مخالف"

به جز آن کس که کارش ابتذال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

"نمودم من جراید را اداره"

جوان، میهن، سلامت، ماهواره

در آخر هم نمودم استخاره

بدیدم حق او هم انفصال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

"به زور نطق و شعر و سرمقاله"

بیان کرد از گلویش قاله قاله

برای ماه نو کرد استهاله

نگهبانی که او پیر و پاتال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

در آن کابینه کز دین بود خالی

وزیران را نبود آن جا خیالی

"که مستوفی ست شخصی لابالی"

به بیت المال دستش اتصال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

تماماً دستشان آغشته در پول

ز پیدا و ز پنهان، فعل مجهول

"فقیهُ التاجرین هم می خوردگول"

چرا که او فقیهی خوش­خیال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

نه با زور سلاح و اژدرافکن

به عقل و منطق و با حرف روشن

"نماییم اکثریت را معین"

که آن ها را در این کار انفعال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

شده قحطی مرغ اندر ولایات

فلک گوشش شود کر زین شکایات

"ز ظلم شاه و دربارش روایات"

به هر دستی در آن جا دستمال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

"ز تبریز و ز قزوین و ز زنجان"

ز کاشان و لرستان و سپاهان

و مشهد، تربت و کلِّ خراسان

خبر آمد که آن جا قیل و قال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

ز ماموران تو وحشت نداریم

بدان که دائماً فرصت نداریم

"حذر از جنبش ملت نداریم"

چو افکار کهن در انحلال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

به کشور نیست یک تن انقلابی

همه این جا شده آدم حسابی

"که از وحشت نگردند آفتابی"

نه... خاکستر به زیرش اشتعال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

ضرر کردند آن­ها زیستن را
زدند آتش چنان هر انجمن را

"موافق گشته لندن این سخن را"

که دستورش ز حزب لیبرال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

تجارت­های آن قاضی ناکِس

در آن گاهی که بر ما شد محصص

"بباید رفت فوری توی مجلس"

که آیا کارشان آن­ها حلال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

"به قدری این سخن­ها کارگر شد"

که او رفت و از آنجا رهگذر شد

نمی­دانم از او صرف نظر شد؟

از آن ماری که او خوش خط و خال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

"نمایان شد تجمع­های فردی"

هوای عاشقی شد رو به سردی

نمانده بر دلی جز رنگ زردی

اگرچه رنگ سرخی بر جمال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

از آن فیلم و هیاهوی کذایی

ز موهای شرابی و حنایی

"به مجلس اکثریت شد هوایی"

تمام این ز ساپورت است و شال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

یکی دلواپس و او مبتلا شد

یکی افکار سکسش بر ملا شد

"به روز شنبه مجلس کربلا شد"

ببین آن جا کتاب اختلال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

"ز جمهوری به ما یک گام ره بود"

ولی آن جا رسیدن هم گنه بود

چرا کانجا بسیج است و سپه بود

که کاندید ریاست مارشال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

"قشونی خلق را با نیزه راندند"

ولی آن ها به حرف خویش ماندند

کلامی را به کام خود نخواندند

چرا که راه آن­ها اعتدال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

قشون و باتوم و تیر و سپرها 

جدا کرده پسرها از پدرها

"شکست از خلق مسکین دست و سرها"

چنان گویی که آدم از سفال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

به کهریزک گروهی را ببردند

"بسی پیر و جوان سرنیزه خوردند"

گروه دیگری هم نیز مُردند

و برخی سینه­ هاشان پرمدال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

ز سمنان آمد او در شهر تهران

"از آن جا شد به سوی قم شتابان"

از آن جا رفته او آن سوی کاشان

ببین او در سفر در انتقال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

در آخر منحرف شد ناتوان شد

رفیق مارقان و ناکسان شد

"همان چیزی که می­دیدم همان شد"

و این تغییرها تحویل سال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

وکیل مجلسی آگاه آمد

نوا و بانگ استیضاح آمد

"به مجلس قاصدی از راه آمد"

که استمرار این دولت حلال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

از آن دولت که دارد صد خرافات

سلوکش قلدری راهش مکافات

"نمایند از رضاخان دفع آفات"
بدان ملت از آن­ها در ملال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

عمو مش مم تقی مرحوم اُستاد

بهار از گور خود بر پای اِستاد

"یک التیماتوم از مشهد فرستاد"

که این تخفیف را این جا مجال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

بسی شاعر که آن دولت بدیدند

زبان از نقد دولت برکشیدند

"به تنبان­ های خود از ترس ریدند"

که گویی از ازل آن کور و لال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

و اینک "هاله­ نور" مصمم

"به آزادی ببسته عهد محکم"

که شعر طنز  واگوید دمادم

که او اندیشه اش بس لایزال است

"که در این مملکت قحط الرجال است"

مشکل (نقیضه ای تضمینی بر غزل بهرام مژده ای)

(تنگ دستی بعد چندی بی نیازی مشکل است)

بر شپش در جیب خود این خانه سازی مشکل است

خانه ای داری کلنگی، بافتش فرسوده است

(خانه را ویران کنی از نو بسازی مشکل است)   ادامه مطلب ...

عاقازاده

خوشبت کسی کاو پدری داشته باشد

عاقا بشود گرچه خری* داشته باشد

بیچاره شد آن قوم که مداح صفت بود

بر دیگ پلو یک نظری داشته باشد

___________________________

* خریَّت

حکایت فرزند ناخلف

تو گویی که سهراب رستم نژاد
در این دوره از مادری خوش بزاد
"چو یک ماهه شد هم چو یک سال بود"
قوی و سزاوار و باحال بود   ادامه مطلب ...

نرخ دین


در گرانی نرخ دین ارزان شود
نرخ آدم این چنین ارزان شود
شیر مرغ و جان آدم، واردات
کشور ما مثل چین ارزان شود  ادامه مطلب ...